کد مطلب:129382 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

قتل رشید هجری
از دیگران و بزرگان شیعه كه در این دوران كشته شد رُشید هجری بود. [1]

ای رشید، آنگاه كه فرومایه بنی امیه در پی تو بفرستد و دست و پا و زبانت را ببرد، چگونه صبر خواهی كرد؟

گفتم: پایان این كار به بهشت منتهی می شود؟

گفت: ای رشید، تو در دنیا و آخرت با منی!

قنوا گوید: به خدا سوگند، چندی نگذشت كه عبیدالله زیاد فرومایه در پی او فرستاد و از او خواست كه از امیرالمؤمنین بیزاری بجوید، ولی او از بیزاری جستن خودداری ورزید. آنگاه آن فرومایه گفت: آیابه تو گفت كه چگونه كشته می شوی!؟ پدرم گفت: دوستم به من خبر داد كه تو مرا دستور به بیزاری از او می دهی و من بیزاری نمی جویم وتو مرا می بری و دست و پا و زبانم را می بری!

گفت: به خدا سوگند كه گفتار او را درباره تو دروغ خواهم گرداند. قنوا گوید: او بردند و دست و پایش را بریدند و زبانش را گذاشتند. من دست و پای بریده اش را برداشتم و گفتم: پدر جان، آیا احساس درد هم می كنی؟ [2] .

گفت: به اندازه فشار شلوغی جمعیّت.

پس از آن كه از قصر بیرون بردیم، مردم پیرامون او گرد آمدند.

پدرم گفت: دفتر و دواتی برایم بیاورید تا آنچه راكه تا رستخیز پیش می آید برایتان بنویسم! امّا حجامتگر را در پی اش ‍فرستادند تا زبانش را ببرد؛ و او در همان شب مرد.» [3] .


كشّی همچنین به نقل از فضیل بن زبیر گوید: «روزی امیرالمؤمنین همراه چند تن از یارانش به بستان برنی رفت و زیر نخلی نشست. سپس دستور داد خرماهای درختی را بچینند، آنان نیز چنین كردند و خرماها را پیش روی حضرتش گذاشتند. گویند: دانه های خرما پایین افتاد و پیش آنها نهاده شد.

رشید هجری گفت: یا امیرالمؤمنین، چه خرمای خوبی!

فرمود: یا رشید، تو بر شاخه اش دار زده می شوی!

رشید گوید: من هر بامداد و شام می رفتم و آن را آب می دادم! پس از آن كه امیرالمؤمنین جهان را بدرود گفت روزی آمدم و دیدم كه شاخ و برگش را بریده اند. با خود گفتم: اجل من نزدیك شده است، تا آن كه روزی مهتر آمد و گفت: امیر را اجابت كن.

با او رفتم و چون به قصر وارد شدم. چوب در آنجا افتاده بود، روز دیگری آمدم و دیدم كه نصف آن را پایه چرخ چاه كرده با آن آب می كشند. با خود گفتم دوستم به من دروغ نگفت. سپس مهتر آمد و گفت: امیر را اجابت كن. با او رفتم و چون به قصر وارد شدم، چوب افتاده بود و پایه های چرخ آن نیز آنجا بود! آمدم و با پا به پایه زدم و سپس گفتم: من برای تو تغذیه شدم و تو برای من رشد كردی! سپس بر ابن زیاد وارد شدم.

گفت: بگو از دروغ های دوستت.

گفتم: به خدا سوگند نه من دروغگویم و نه او. او به من خبر داده است كه تو دست و پا و زبانم را می بری!

گفت: در این صورت، به خدا سوگند، او را دروغگو می سازیم، دست و پایش را ببرید و بیرونش كنید!

چون او را نزد خانواده اش بردند، خطاب به مردم از بلاهای بسیار بزرگ سخن می گفت؛ و اظهار می داشت ای مردم، از من بپرسید، این گروه نزد من طلبی دارند كه هنوز به انجام نرسانده اند. آن گاه مردی بر ابن زیاد وارد شد و گفت: چه كردی! دست و پایش را بریده ای؛ و او اینك با مردم از بلاهای بسیار بزرگ سخن می گوید!


گفت: او را بازگردانید رشید به درب خانه اش رسیده بود، كه او را باز گرداندند. عبیدالله دستور داد دست و پا و زبانش را بریدند و او را به دار كشیدند.» [4] .


[1] آيت الله خويي گويد: او از كساني است كه بر سر محبّت علي (ع) كشته شد. او را ابن زياد كشت؛ و در بلندي منزلت و نزديكي او به اميرالمؤمنين (ع) ترديدي نيست. او از كساني است كه موافق و مخالف درباره اش وحدت نظر دارند. و همين در اثبات عظمت وي بس است...». (معجم رجال الحديث، ج 7، ص 191، شماره 4589). "اميرالمؤمنين او را رشيد البلايا (رشد يافته در گرفتاري ها) مي ناميد؛ و به او علم بلايا و منايا را آموخته بود. به طوري كه او هرگاه به كسي مي رسيد مي گفت: فلاني تو به فلان مرگ خواهي مرد و تو اي فلاني به مرگ فلان و فلان كشته خواهي شد، و همان گونه نيز مي شد. اميرالمؤمنين مي فرمود: تو رشيدالبلايا هستي، يعني بدين گونه كشته خواهي شد و همان شد كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود." (اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 291، شماره 131) و در امالي طوسي (166، شماره 276 / 28) آمده است: «اميرالمؤمنين (ع) او را رشيدالمبتي مي ناميد.»

او در طاعت و عبادت بسيار كوشا بود. تا آنجا كه از دخترش، قنوا، نقل شده است: «به پدرم گفتم: خيلي زياد تلاش مي كني! گفت: دختركم، پس از ما گروهي مي آيند كه بصيرتشان در دين از تلاش پيشينيانشان بهتر است.» (البحار، ج 42، ص 123، باب 122، شماره 6).

يك نكته مهم: ممكن است اين پرسش به ذهن خواننده گرامي خطور كند كه اگر رشيد هجري به دست عبيدالله كشته شد، آيا او را قبل از كشتن امام حسين (ع) كشت يا پس از آن!

اما پاسخ: تا آنجا كه ما در منابع تاريخي جست وجو كرده ايم، هيچ كدام از آنها درباره روز قتل و يا درباره اين كه پيش از امام يا پس از آن حضرت كشته شد چيزي ننوشته است. ولي به احتمال زياد، او در روزهاي نخست حكومت عبيدالله زياد بر كوفه به قتل رسيد. زيرا كه نخستين روزهاي حكومت و ولايت وي با قتل بزرگان شيعه و ياران علي، حسن و حسين (ع) همراه بود. شايد هم در نخستين روز رياست عبيدالله كشته شد، زيرا يكي از مورخان مي نويسد: ابن زياد بامداد پس از رسيدنش حمله برد و جولان داد و چونان رعد و برق خروشيد. او گروهي از اهل كوفه را گرفت و در دم كشت. او اين كار را براي خرد كردن اعصاب مردم و منصرف ساختن آنان از انقلاب كرد.» (حياة الامام الحسين بن علي (ع)، ج 2، ص 360 به نقل از فصول المهمّه، ص ‍197 و وسيلة المآل، ص 186) اين اولا، ثانيا: چنانچه رشيد هجري تا هنگام قيام مسلم و يا هنگام خروج امام (ع) از مكّه به سوي عراق يا تا پس از قتل امام (ع) زنده مي بود، به احتمال بسيار زياد اين شيعه مخلص بايد متناسب با هر كدام از اين دوره ها تحرّكي چشمگير مي داشت؛ و چنين نقشي هر چند به طور اشاره و گذرا در تاريخ ثبت مي شد.

«كشّي» به سندي از ابي حيان بجلي به نقل از قنوا، دختر رشيد هجري (رض) گويد: "ابوحيان گويد: به او گفتم بگو كه از پدرت چه شنيده اي؟

گفت: شنيدم كه پدرم مي گفت: اميرالمؤمنين صلوات الله عليه به من خبر داد و فرمود:

**صفحه=81

[2] اگر اين پرسش از كسي مي بود كه خاري به پاي او خليده و يا كارد به دستش زخمي ساده وارد ساخته بود بي جا مي نمود، ولي اين پرسش از كسي كه دست ها و پاهاي او بريده شده نشان از آن دارد كه كه سؤال كننده مي داند كه آن مرد از نظر معنوي و تمرين روحي، آن چنان عالي است كه بر دردهاي شديد فايق مي آيد؛ و براي او بسيار اندك است يا آن را احساس نمي كند. رشيد پندار دخترش را چنين پاسخ داد: دختركم، نه، مگر به اندازه فشار جمعيّت!

[3] اختيار معرفة الرجال (رجال كشي)، ج 1، ص 290-291، شماره 131. شيخ طوسي نيز اين روايت را با اندكي اختلاف از شيخ مفيد به نقل از ابو حسّان عجلي از دختر رشيد هجري نقل كرده است. در آن روايت آمده است: سپس همسايگان و آشنايان آمدند و برايش ناله مي كردند. گفت: برايم كاغذ و دوات بياوريد؛ و آغاز به املاي اخبار وقايع كاينات كرد و آن را به اميرالمؤمنين نسبت مي داد. چون اين خبر به ابن زياد رسيد، حجامتگر را فرستاد تا زبانش را ببرد؛ و او همان شب مرد خدايش رحمت كند.» (امالي طوسي، ص 165، شماره 276 / 28).

[4] اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 291-292، شماره 132.